آیا شما واقعا میخواهید موفق شوید؟ یا مثل بیشتر مردم فقط آن را به زبان میآورید؟ تا بحال چقدر عمیقا این سوال را از خودتان پرسیدهاید و چطور به آن جواب دادهاید؟
من به گامهای سریع، یا طرحهای سریع پولدار شدن، و یا هر سیستم دیگری که موفقیتهای فوری را فقط با مقدار کمی تلاش تضمین میکند، اعتقاد ندارم. اما، من اعتقاد دارم که ممکن است رشتههای بزرگی از الگوریتمهای تفکر منطقی و فکری را به اصول اولیه تبدیل کنیم. من دوست دارم مسائل را کاملاٌ ساده نگه دارم! بسیاری از مشتریان من این واقعیت را دوست دارند که مسائل را پیچیده نمیکنم، و صادقانه بگویم که همینطور است! دوست دارم ساده سؤال بپرسم که پاسخ آنها خیلی سریع است، اما برای دستیابی به نتایج باید به آنها توجه کرد. پیشنهاد میکنم این مقاله را بخوانید چرا که بسیاری از ما به آن احتیاج داریم!
سؤالی که من همیشه میپرسم: چه چیز بین آنچه که هستید و آنچه که میخواهید باشید وجود دارد؟ آیا موانع روانی، جسمی، احساسی یا دلیلی دیگر وجود دارد؟
وقتی که به این سؤال که چه چیزی باعث تفاوت بین خواسته شما و واقعیت شما شده است، پاسخ میدهید، انگار پاهایتان در گل گیر کرده است. این یک سؤال مهم است که نیاز به سطح امتحان ذهنی خود دارید. و پاسخ به این سؤال ممکن است به یک عمر خود آزمایی نیاز داشته باشد. این سؤال مهمی است که باید جواب دهید چون اگر شما بدانید کجا میخواهید بروید مسیر را روشن کردهاید، اما بررسی اینکه چرا هنوز آنجا نیستید، میتواند تکانی به شما بدهد. (به عبارت دیگر، با پاسخ دادن به این سؤال، ممکن است شما سریعتر به آنجا برسید)
این موضوع درست مثل دنبال کردن نقشه یک جاده است. یک نقشه بیفایده است مگر اینکه شما دو چیز را بدانید، جایی که هستید، و جایی که میخواهید بروید. چه چیزی ممکن است شما را از مقصد نهایی زندگی و اشتیاق تحقق آن، متوقف کند (یا حداقل شما را تضعیف کند)؟
من سالها از بسیاری از مردم دلیل ادامه مسیرشان را پرسیدهام و این چهار دلیل را برای حرکت رو به جلو مهم میدانم:
- فقدان بینش: اگر نمیدانید جایی که دوست دارید باشید کجاست، چگونه برای رسیدن به آن برنامهریزی میکنید؟ سختترین کار در جهان این است که بی سر و صدا جایی بنشینید و زندگی خود را روی یک کاغذ سفید نمودار کنید. همچنین متوجه شدم که تنها یک ورق با چند خط مؤثر فکری برای جهت دادن نیاز است. باید شروع کنید.
- فقدان اهداف: حال شما میدانید کجا میخواهید بروید در واقع هدف مشخص است، ولی نمیدانید که چطور میتوانید به آنجا بروید و به موفقیت برسید. دومین چیز سخت در جهان این است که یک ورق کاغذ با مقصد نهایی خود در بالای صفحه دارید ولی بقیه صفحه خالی است و از خودتان میپرسید، حالا با چه چیزی و چگونه میتوانم به هدفم برسم؟ فرآیند تجزیه عملکرد به معنای شکستن یک فرآیند بزرگتر به مراحل کوچکتر است که هم عملی و هم برانگیزاننده است. به عبارت دیگر، مراحل به اندازه کافی کوچک هستند که دستیابی به آنها ساده بوده و همچنان برای ادامه با انگیزه خواهید ماند چرا که مراحل بسیار کوچک و قابل دسترسی هستند.
- باور ندارید که به هدفتان میرسید. شما هدفتان را میخواهید ولی یک فکر خورنده در سراسر سرتان میپیچد که به شما میگوید به خانه برگرد و سوپ مرغ درست کن و خانه را تا زمانی که این افکار احمقانه بزرگ وجود دارند، ترک نکن. درباره آن فکر کن! پدر و مادرت هرگز آنچه که تو تلاش میکنی انجام دهی را انجام ندادهاند، هیچ کس در خانواده تا کنون آن را انجام نداده است، شما برای انجام آن یا خیلی پیر هستی یا بسیار جوان، تحصیلات مناسب برای این هدف را نداری …. این توجیه کردنها ممکن است تمام عمرتان را پر کند! پیشنهاد من برای زمانی که این افکار مأیوس کننده به سراغتان آمد این است که: بگویید: بس است!
- شما تنبل هستید. نمیخواهید بپذیرید ولی شاید شما فقط خیلی تنبل هستید. من این مورد را بسیار دیدهام، افراد با این مورد بسیار هستند. مانند تمام گونهها ما نیز تمایل داریم مسیری با کمترین مقاومت را انتخاب و طی کنیم ولی این مسیر ممکن است ما را به هدفمان نرساند، باید این موضوع را پذیرفت چرا که ما زمان زیادی را برای نپرداختن به اهدافمان تلف میکنیم! تنبلی به این معنا نیست که هیچ کاری نمیکنید بلکه به معنی آن است که کار اشتباهی میکنید، چون شما میخواهید آنها را انجام دهید. اغلب مواقع ما میدانیم این کاری را که انجام میدهیم اشتباه است.
در اینجا چهار مانع برای شما وجود دارد که شما را به عقب برمیگرداند و از داشتن دورنمای درست از اهدافتان جلوگیری میکند. قبل از اینکه برای رسیدن به اهدافتان رو به جلو حرکت کنید، به این سؤال پاسخ دهید ” چه مانعی بین آنچه که هستم و آنچه که میخواهم باشم، وجود دارد “
سری مطالبی که برای موفق شدن باید بخوانید