من آخرین کسی هستم که باید از او انتظار بلوغ داشته باشید. برخلاف همه احتمالات، من معنی کاملی برای زندگیام پیدا کردم که به بسیاری از افراد کمک کرده است.
نام من جو است و به عنوان بانکدار در جزیرهای کوچک به نام استرالیا کار میکنم. میخواهم اعترافی کنم: من فِراری یا کت شلوار گرانقیمت ندارم. به همین دلیل توصیهای که قرار است به شما بگویم، به شکل غیرمنتظرهای زندگیتان را تغییر خواهد داد. قرار نیست این معنی کاملی از آن حرفی که زدم شگفتزدهتان کند، این فقط چیزی است که وقتی اتفاق میافتد که شما بتوانید بفهمید چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست. دروس بیرحمانهای که از آن صحبت کردم، به شرح زیر هستند:
۱٫ بلوغ از شکست میآید
سن هیچ نقشی در رسیدن به بلوغ بازی نمیکند. چیزی که شما را بالغ میکند، وقتی است که خرابکاری در زندگیتان کردهاید و اکنون قادر هستید ببینید زندگی چه چیزی است: معجزهای عجیب و غریب که نباید به آن دل ببندید.
با هر حماقت و گندی که در زندگی زدم، بالغ شدهام. یاد گرفتهام چه چیزی با تجربه به دست میآید و چه چیزی بدون آن.
۲٫ بهترین توصیهها، بیشترین لایک را ندارند
یکبار توصیهای به جوانی ۲۱ ساله که میخواست خودکشی کند دادم و او را از این کار بازداشتم. این محتوایی نبود که به صورت ویروسی در هر وبسایت و کتابی پیدا شود. این چیزی بود که از روی هیجان در آن لحظه گفتم.
نجات یک نفر مهمتر از به دست آوردن لایک در رسانههای اجتماعی است.
۳٫ زیبایی چیزی نیست که شما فکر میکنید
چاقی، لاغری، بلندی، ورزشکاری- هیچکدام آنها به معنای زیبایی نیست. چه کسی میتواند زیبایی را تعریف کند؟ حقیقت این است که من در طول رسیدن به بلوغ یاد گرفتهام که زیبایی درونی مهمترین معیار زیبایی است.
زیبایی شیوهای است که افراد رفتار میکنند و باعث میشوند شما حسی نسبت به آن رفتار داشته باشید.
۴٫ مسئله درباره خودمان نیست
تمرکز را از خودتان بردارید و ببینید چطور هر چیزی که همیشه میخواستید را به راحتی به دست میآورید. پیشرفت امیال خودخواهانه خودتان تنها باعث میشود حس خالی بودن داشته باشید. همیشه از خودتان میپرسید “همهاش همین است؟” من همچون آدمی بودهام. شیفته کسب و کار و اتومبیل و پولم بودهام.
هیچکدام از چیزهای کلیشهای که همه ما هدفمان رسیدن به آنها است، قدمی ما را به خوشحالی نزدیک نمیکنند. بفهمید که مسئله فقط خودتان نیستید.
۵٫ هیچکس به قله نرسید
نه الون. نه زاک. نه گیتز. نه جی زی. همه تازه اول مسیرشان هستند. بخشی از زندگی ما میتواند فوقالعاده به نظر برسد؛ حتی ممکن است به خاطرش مشهور هم بشویم. این قله نیست. همیشه هدف یا مسیر دیگری وجود دارد که باید رفت. هیچکدام از ما حدود پتانسیل انسان را نمیداند. هرگز متوجه نخواهیم شد که به قله رسیدهایم یا نه. همیشه کار بیشتری برای انجام دادن وجود دارد. همیشه هدف دیگری وجود دارد. وقتی موفقیت را موقتی میبینید و شهرتی در کنار آن متصور میشود دیگر دست از ادامه دادن برمیدارید.
ادامه دادن را معنا کنید و دست از عاشق بتهایی که هرگز مثل آنها نخواهید شد بردارید. اگر میخواهید روزی درحالیکه پایتان در کفش خودتان است زندگی کنید، باید این کار را انجام دهید.
۶٫ وقتی بحث مالکیت چیزهایی که دارید پیش میآید، روی ضروریات تمرکز کنید
اینکه بخواهید بیشتر داشته باشید شما را به جلو نمیبرد در واقع دقیقاً عکس آن جواب میدهد. داشتن خرت و پرت زیاد تنها باعث اضطراب شما و حرص بیشتر شما برای داشتن چیزهای بیشتر میشود، درنهایت منجر به احساس خالی بودنی میشود که توضیح آن برای هر فرد بالغی سخت است.
کم همیشه زیاد است چرا که کم باعث میشود چیزهای بهتری در زندگی نصیبتان شود- خوشحالی، عشق، معنا و غیره.
۷٫ مردها نیز گریه میکنند و همچنین رهبران
همه افراد روزها و وضعیت سختی دارند که اشکشان را در میآورد. اشکالی ندارد که حالتان خوب نباشد. گریه کردن به ما نشان میدهد که چه چیزی برایمان اهمیت دارد. هر بار که گریه میکنیم، پازل دیگری از زندگیمان را پیدا میکنیم. هیچ امتیاز مثبتی در تظاهر به گریه نکردن وجود ندارد. ما همه گریه میکنیم چون انسانیم. احساس چیزی است که ما را به یکدیگر متصل نگه میدارد.
این احساسی است که ما نمیتوانیم آنرا متوقف کنیم، مهم نیست چقدر هم که سعی کنیم نرمال به نظر برسیم.
۸٫ سختترین کار، کار کردن روی خود است
- کار کردن تا حد مرگ موقوف.
- کار کردن بعد از نیمهشب موقوف.
- کار کردن هفت روز هفته موقوف.
همه ما میتوانیم مثل ماشین سخت کار کنیم اما کار کردن روی خودمان است که ما را به عنوان انسان تعریف میکند. این یکی از سختترین کارها در زندگی است که در آینه به خود نگاه کنید و بگویید: «من آدم عوضی هستم»
این مکالمهای است که ۵ سال پیش با خودم داشتم. من بیادب، مغرور، مریض و درهمپیچیدهای بودم که به حرص و طمع خود اجازه دادم کنترل هر چیز منطقی را از من بگیرد. فهمیدن افکارم و استفاده از آن برای کمک به دیگران از سختترین کارهایی است که انجام دادهام. در مراحل اولیه، کار کردن روی خودم حسی شبیه به زندانی بودن را داشت. من باید به چیزهایی در خودم با دقت نگاه میکردم که واقعاً دلم نمیخواست. تعداد ساعتها، درآمد کسبشده و اینکه چقدر خوب کار میکنید اهمیت ندارد. چیزی که اهمیت دارد این است که روی خودتان کار کنید.